بدون تایید دیگران ادامه داد

Sirwe kavian

روزی یکی از شاگردان شیوانا نزد او آمد و گفت :استاد اگر اجازه بدهید می خواهم چند روز به روستایم برگردم چون در خانواده ما جشنی برپاست و از من نیز خواسته اند به نزدشان برگردم ،شیوانا پرسید چه جشنی برپاست ؟شاگرد جواب داد پسرعمویم از کودکی نزد پدرش در نانوایی کار میکرد ،به کارش علاقه داشت و بسیار در کارش ورزیده بود ،تا اینکه پدرش فوت کرد و او اداره نانوایی را به دست گرفت ،چند سال با همان روش و دستور نان می پخت  اما کم کم روش پخت نانهایش را عوض کرد و نانهای جدیدی می پخت که شبیه نانهای عمویم نبود ،پدرم و فامیلها از اینکه پسر عمویم سنت خانواده را نگه نداشته بسیار از او دلخور بودند و آن را بی احترامی به روح پدرش می دانستند بهمین علت او را طرد کردند ،پسر عمویم نیز به روش خودش ادامه داد ،سالها گذشت و اکنون نانهای او از مشهورترین نانهای منطقه است و مشتریان فراوانی دارد ،چند روز پیش نامه ای از پدرم به دست رسید نوشنه بود با پسر عمویت آشتی کرده ایم و بهمین مناسبت در خانواده جشنی برپاست دوست دارم تو هم برگردی   و بیشتر با او آشنا شوی و از او یاد بگیری که علائق خودت را دنبال کنی و دنبال تایید هیچ کس نباشی تا در زندگی موفق باشی .

شیوانا بعد از شنیدن حرفهای شاگردش گفت :تو درس مهمی فراگرفته ای برگرد و در جشن شرکت کن.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.