-
دیوانه
جمعه 24 اسفند 1397 17:10
مردی دیوانه در روستای مدرسه شیوانا بود که در کوچه ها سرگردان بود ،جوان بود و همیشه با خودش حرف میزد و دستهایش را تکان میداد .روزی شاگردان شیوانا در حیاط جمع شده و با هم حرف میزدند بحث به دیوانه روستا کشید هرکس چیزی گفت ،یکی گفت :می گویند مرد سالمی بوده اما یکهویی دیوانه شده دیگری گفت شاید دیوانه بدنیا آمده ،در این...
-
سگ نقشی ندارد
چهارشنبه 8 اسفند 1397 17:44
Sirwe kavian یک روز شیوانا در راهی می رفت در نزدیکی خانه ای دید زنی هر از گاهی سنگی به سگی که در آن اطراف بود می اندازد،شیوانا از او پرسید برای چه سگ بیچاره را اذیت می کنی ؟ زن گفت:مدتی است رابطه ی من و شوهرم بهم خورده و شوهرم دعوایم می کند ،دیروز پیش یک فالگیر رفتم و مشکلم را برایش شرح دادم، او گفت کائنات می خواهد با...
-
توقع از کائنات
سهشنبه 7 اسفند 1397 02:51
Sirwe kavian در میان خواهران خانواده هرکس مشغول کاری بود و وظایفش را انجام می داد ،اما یکی از خواهران در کارها همکاری نمی کرد و بیشتر وقتش را به نشستن و دعا کردن در عبادتگاه می گذرانید ،خواهران خود را نیز شماتت میکرد که چرا مانند او وقتشان را در عبادتگاه نمی گذرانند بنابراین همیشه بینشان جرو بحث و دعوا برقرار بود .در...
-
کائنات به توقعات پاسخ نمی دهد
سهشنبه 7 اسفند 1397 01:56
Sirwe kavian در مدرسه شیوانا دو تا از شاگردان با هم صمیمی بودند و از طرفی در کارها با هم رقابت داشتند ،قرار شد مسابقه ای درسی در بین شاگردان مدرسه در ماه آینده برگزار شود ،شور و همهمه ای برپا بود و این دو شاگرد نیز به تکاپو افتاده بودند . شیوانا در خلال کارهایش در مدرسه آنها را می دید ،یکی از آنان بعد از کلاس برای درس...
-
از تعجب شاخ درآورد
دوشنبه 6 اسفند 1397 06:33
Sirwe kavian یکی از شاگردان شیوانا در خیاطی دستی داشت و لباسهای زیبایی برای خودش و شاگردان مدرسه می دوخت ،روزی قرار بود خانواده عموی شاگرد خیاط برای دیدنش به مدرسه بیایند ،روز قبل از رسیدن آنها شاگرد خیاط همه ی لباسهایی را که دوخته بود جمع کرد و به شاگردان دیگر نیز گفت از لباسها و دوخت آن توسط او حرفی نزنند .شیوانا...
-
بدون تایید دیگران ادامه داد
دوشنبه 6 اسفند 1397 06:29
Sirwe kavian روزی یکی از شاگردان شیوانا نزد او آمد و گفت :استاد اگر اجازه بدهید می خواهم چند روز به روستایم برگردم چون در خانواده ما جشنی برپاست و از من نیز خواسته اند به نزدشان برگردم ،شیوانا پرسید چه جشنی برپاست ؟شاگرد جواب داد پسرعمویم از کودکی نزد پدرش در نانوایی کار میکرد ،به کارش علاقه داشت و بسیار در کارش...
-
تاییدت را از هیچ کس مخواه
یکشنبه 5 اسفند 1397 00:25
Sirwe kavian شیوانا دوستی نقاش داشت و هر از چند گاهی به او سر میزد ،یک روز نزد او رفت اما دید هیچ کار جدیدی انجام نداده و بسیار مغموم و ناراحت هست ،از علت ناراحتیش پرسید :دوستش گفت :رابطه ام با همسرم بهم ریخته ،انتظار دارم به کارگاهم بیاید و موقعی که مشغول نقاشی هستم کنارم باشد چایی برایم بریزد و با هم حرف بزنیم ،چون...
-
دوست درونت را پیدا کن
یکشنبه 5 اسفند 1397 00:19
Sirwe kavian بهار بود شیوانا همراه شاگردانش در حیاط مدرسه مشغول کاشتن باغچه بودند ،یکی از شاگردان تنهایی مشغول کار بود ،هرچه شاگردان دیگر سربه سر هم می گذاشتند و با شادی مشغول کار کردن بودن او توجهی به آنان نمی کرد .شیوانا به او نزدیک شد و از او پرسید چرا تنهایی را انتخاب کرده ای ؟ شاگرد پاسخ داد : مدتی است تنهایی...
-
بیخوابی
شنبه 4 اسفند 1397 00:49
Sirwe kavian روزی یکی از شاگردان شیوانا پیش او آمد و گفت :استاد دچار بیخوابی شده ام و از بس می خواهم به زور خواب را به چشمانم بیاورم که خواب یکسره از دستم فراری می شود کشمکش بسیاری با خودم و خواب دارم و صبح خسته تر از همیشه پا می شوم و بدون حوصله روز را شروع می کنم . شیوانا پرسید:میتوانی هر وقت بیخواب شدی پا شوی و...
-
بیخوابی
شنبه 4 اسفند 1397 00:45
Sirwe kavian روزی یکی از شاگردان شیوانا پیش او آمد و گفت :استاد دچار بیخوابی شده ام و از بس می خواهم به زور خواب را به چشمانم بیاورم که خواب یکسره از دستم فراری می شود کشمکش بسیاری با خودم و خواب دارم و صبح خسته تر از همیشه پا می شوم و بدون حوصله روز را شروع می کنم . شیوانا پرسید:میتوانی هر وقت بیخواب شدی پا شوی و...
-
دیدنی نیست ،فهمیدنی است
جمعه 3 اسفند 1397 18:54
Sirwe kavian روزی شیوانا در حیاط مدرسه مشغول رسیدگی به باغچه بود که زنی مسن برای دیدنش آمد ،زن وقتی شیوانا را دید گفت :مدتی است دخترم ازدواج کرده و هر بار که به خانه آنها می روم می بینم که شوهرش حرفهایی در قالب شوخی و مزاح به دخترم می گوید ،من این حرفها را توهین تلقی میکنم و به دخترم گوشزد میکنم که نگذار شوهرت با تو...
-
او مثل تو نیست
جمعه 3 اسفند 1397 17:37
Sirwe kavian روزی شیوانا از روستایی رد می شد در میدان روستا مردم زیادی جمع شده بودند و به نمایش شعبده بازی نگاه می کردند ،زنی نیز همراه بچه اش آمده بود و در میان همهمه و شلوغی مردم به شعبده بازی نگاه میکرد ،اما بچه بسیار بی قراری می کرد و نمی گذاشت مادرش نمایش شعبده را نگاه کند . جمعیت اطراف زن نیز از گریه کودک ناراحت...
-
با احتیاط قضاوت کن
پنجشنبه 2 اسفند 1397 21:13
Sirwe kavian: روزی شیوانا با شاگردانش به راهی می رفتند در بین راه برای استراحت نشستند شاگردان انجام کارها را نوبتی بعهده گرفتند ،یکی از شاگردان برای آوردن آب از پله هایی که در کوه درست شده بود بالا رفت و از چشمه ای که در دل کوهستان جاری بود آب می آورد ، شیوانا و شاگردان که روی دامنه کوه نشسته بودند دیدند که شاگرد با...
-
نشان بده روی دیگرت
سهشنبه 30 بهمن 1397 21:36
سروه کاویان یکی از شاگردان مدرسه شیوانا شاگرد بسیار آرامی بود و همیشه سرش به کار خودش گرم بود کارهایش را مرتب و سر وقت انجام می داد ، شیوانا می دید که شاگرد آرام بسیار به دوستانش کمک می کند در یکی از روزها که شیوانا مشغول آبیاری باغچه بود ،شاگرد آرام نزد شیوانا آمد و گفت استاد دوستانم از وقتی فهمیده اند من آرام و منظم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 بهمن 1397 17:50
روزی زنی میانسال نزد شیوانا آمد و از او برای حل مسئله ای که برایش پیش آمده بود کمک خواست . زن توضیح داد که در خانواده ای مرفه به دنیا آمدم و با تشویق خانواده برای تحصیل به شهر دیگری رفتم و سالها در آنجا تحصیل کردم و در همان شهر نیز کاری پیدا کرده و سالها مشغول کار بودم . بعد از سالها به شهری که خانواده ام در آنجا ساکن...
-
بی تفاوتی محض
یکشنبه 28 بهمن 1397 23:27
شیوانا تصمیم داشت مدتی به سفر برود ،و برای همین میخواست استادی را استخدام کند تا مدتی که او نیست سرپرستی مدرسه را قبول کند .متقاضیان زیادی آمدند ودر مصاحبه استخدامی شرکت کردند اما همگی در یک سوال به ظاهر ساده رد شدند سوال این بود ،اگر مشغول نوشتن بودید و مگسی وز وز کنان در اطراف شما می گشت و شما را اذیت میکرد عکس...
-
کافیه اینی که هستی نباشی
یکشنبه 28 بهمن 1397 21:25
سروه کاویان - @SirweKavian1 روزی شیوانا از دهکده ای میگذشت. یکی از اهالی دهکده از شیوانا خواست به دیدار خانواده ای برود که فرزندانشان آنها را ترک کرده و تنها و ناراحت مانده بودند. شیوانا قبول کرد. وقتی به آنجا رسید. زن و مردی را دید شکستگی از چهره شان هویدا بود. شیوانا کنار آنان نشست و علت ناراحتیشان را پرسید. زن گفت...
-
برخیز و کاری کن
یکشنبه 28 بهمن 1397 17:30
برخیز و کاری کن. یک روز نزدیک ظهر شیوانا از روستایی رد می شد که دید پسر جوانی غمگین دم در جلو آفتاب نشسته است.،شیوانا به او نزدیک شد و گفت : "جوان چرا اینقدر افسرده ای ؟" جوان گفت: امروز صبح که در دهکده قدم میزدم صحنه هایی دیده ام که روانم را آزرده و احساس ناراحتی می کنم." شیوانا توضیح خواست. جوان...