توقع از کائنات

Sirwe kavian

در میان خواهران خانواده هرکس مشغول کاری بود و وظایفش را انجام می داد ،اما یکی از خواهران در کارها همکاری نمی کرد و بیشتر وقتش را به نشستن و دعا کردن در عبادتگاه می گذرانید ،خواهران خود را نیز شماتت میکرد که چرا مانند او وقتشان را در عبادتگاه نمی گذرانند بنابراین همیشه بینشان جرو بحث و دعوا برقرار بود .در این میان خواستگارانی از روستا برای خواهران آمدند و ازدواج کردند بجز خواهری که مدام در عبادتگاه بود .این خانواده در همسایگی مدرسه شیوانا زندگی می کردند .روزی پدر خانواده نزد شیوانا آمد و گفت استاد مدتی است  دخترم که هنوز در خانه مانده ،بسیار ناراحت است و گریه می کند ،دیگر حتی به عبادتگاه نیز نمی رود و علت ناراحتیش را نیز بما نمی گوید و با پرخاش نیز ما را از خود دور می کند .

شیوانا گفت بیا به نزد او برویم ،وقتی به دیدار او رفتند شیوانا پرسید علت ناراحتیت چیست ؟دختر به احترام شیوانا به او پاسخ داد:من همیشه در حال دعا بودم که کائنات و طبیعت همدم و همسری عالی نصیبم کند ،همیشه از خواهران خودم نیز میخواستم مانند من باشند اما آنها با شادی زندگی خود را می گذرانیدند و در جشنها و مراسمات روستا شرکت می کردند و به حرفم گوش نمی کردند ،حال برای آنان خواستگارانی خوب پیدا شده و همسری خوب نصیبشان شد اما من مورد نفرین کائنات قرار گرفتم و توقعم براورده نشد .

شیوانا به آرامی به او پاسخ داد:بدان که طبیعت و دنیای بیرون نسبت به ناراحتی های درونی ما بی تفاوت محض است ،هرنوع  انتظاری از دنیا و کائنات و طبیعت برای برآورده کردن توقعات ما بیجا و توهمی است .اگر انتظار داری کائنات برای تو خواستگاری می فرستد سخت در اشتباهی ،اگر قرار است کسی به نجات تو بیاید خودت هستی ،همین حالا پاشو ناراحتی را از خودت دور کن ،وظیفه ای بر عهده بگیر و آن را بخوبی انجام بده ،توانائیهایت را به خانواده و مردم روستا نشان بده ،آنوقت مطمئن باش همسری عالی نصیبت می شود .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.